چقدر دیر میگذره این روزا
انگار ثانیه به ثانیشو میتونم حس کنم!
مامان خوب هستی؟
رو براهی ؟
جات خوبه؟
مامان بهت گفتم من کشتی رو باختم؟
من همه چی رو باختم مامان …
قبلا بودی ، یه دستی سر من میکشیدی ….
یه مهربانی با من میکردی الان که …
مامان جان یه دعا کن یه فرجی بشه ، شبه عیدی من و زن و بچه من ، من شرمنده نشن مادر جان ….
مادر اگر زحمتی نبود یه شب یه تک پا هم بیا به خواب بابا یه صحبتی باهاش بکنین عشق تو دیوانه کرده …
مادر جان من پیش پیش عید تو هم تبریک میگم ، من معذرت میخوام من دیر به دیر میام مادر جان ..
پشت یه ماشین نوشته بود : اگر سخن نقره است ،خاموشی طلاست....
وقتی خوب فک میکنی میبینی کاملا درست میگه سکوت یه گنج واقعه ایی،وقتی سکوت میکنی از همه طرف سود میکنی...
حالا نه که هیچ حرفی نزنی،نه منظور اینه کمتر و بجا حرف بزنی،به قول یه بزرگی حرف خوبه مُفد و مُفید و مختصر باشه. نمی فهمم واقعا اگه بعضیا اینقد حرف الکی نزنن بلایی سرشون میاد،مثلا امروز یکی اومده بود خونمون،مادرم بنده خدا فقط یه کلمه ازش پرسید از فلانی چه خبر(یکی از افراد خانوادشون) اینم شروع کرد نزدیک به نیم ساعت از طرف غیبت کردن! کاری میکنن که تو این عید به جا اینکه از دیدنشون خوشحال بشی دعا میکنی زودتر برن شرشونو بکنن... بعد میگن چرا اینقد زندگی هامون بد شده،چرا این همه بد میاریم !؟ خب عزیز من یکم جلو دهنتو بگیر تا کسی رو ناراحت نکنی اون وقت میبینی زندگی خیلی قشنگ تر از این حرفاست...