چرک نویس های من

سرخیه چهره ام از خوشی روزگار نیست
دلیلش تحمل حرفهای ناگفته ی دلم است
مینویسم تا شاید از این بار کمی کاسته شود

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
  • ۹۲/۱۱/۱۴
    ...

غروب جمعه :(

جمعه, ۴ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۰۵ ب.ظ

از وقتی که یادم میاد غروب جمعه ها یه جوری بود، گرفته و غمگین....

اون موقع ها که کوچیکتر بودم فک میکردم واسه اینه که فردا میخوایم بریم مدرسه و روز جمعه مون داره تموم میشه :)

ولی یه مدت بعدش فهمیدم حتی آدم بزرگا هم مثه من غروب جمعه دلشون میگره و غمگینن، بعضی وقتام فک میکردم چون تنهام اینجوریه اگه یکی باشه از تنهایت درارتت دیگه آدم غروب جمعه دلش نمیگیره ولی اینم اشتباه بود چون کسایی هم که تنها نبودن اینجوری میشدن تازه من که همیشه به تنهایی عادت داشتم.

ولی کم کم فهمیدم قضیه بزرگتر از این حرفاست ،کل آدما یه چیزی کم دارن یا بهتر بگم منتظر یه اتفاق هستن که بیافته یه اتفاق خیلی بزرگ که زندگی همه رو عوض کنه....

امیدوارم زودتر اتفاق بیافته.


  • میثم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">